سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵

آقاي ر

اين پست مخصوص آقاي ر عزيز برادر آقاي الف است آقاي ر عزيز از صميم قلب قبولي در فوق ليسانس اونم تو دانشگاه شريف رو بهت تبريك ميگم از الان ميبينم كه داري استنفورد دكتري ميخوني
اين آقاي ر عزيز همه چيز تمومه يعني اصولا به زن برادرش رفته هم در عرصه ورزش و هم در عرصه تحصيل. اونقدر سرمون به خاطر عروسي شلوغ بود كه يادمون رفت اينجا موفقيتش تو المپياد دانشجويان و قهرمانيش تو كاراته رو بهش تبريك بگيم براي همين برات سنگ تموم گذاشتم و يه پست بهت اختصاص دادم اميدوارم هميشه موفق و پيروز باشي

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

تبريزنامه 5

علاوه بر جاهاي ديدني كه داخل تبريز هست و بهش اشاره كردم اطراف تبريز هم مناطق خوش آب و هوا و ديدني زياده جاهايي مثل روستاي كندوان ، يام ، قلعه بابك ، آسياب و كليسا خرابه دامنه هاي سبلان و...كه البته از اونجا كه ما هر بار كه به تبريز ميريم همش در حال مهموني بازي هستيم و مدت رفتنامون هم خيلي طولاني نيست هنوز فرصت نكرديم بريم همه جا رو ببينيم از ليست بالا من فقط روستاي كندوان رو ديدم و يام رو البته يام يه جاي خوش آب و هوا است كه مردم روزهاي تعطيل معمولا براي پيك نيك ميرن اما روستاي كندوان جاي خيلي جالبي دفعه اول كه رفتم چيزي رو كه ميديدم باور نميكردم يه سري خونه داخل كوه آدم احساس ميكنه از توي اين خونه ها الان انسانهاي اوليه ميان بيرون ولي خيلي جالبه خونه ها كاملا امروزيه و امكاناتي مثل آب ، برق و اگه اشتباه نكنم گاز هم داره و اتاق خواب ، اشپزخونه ، پذيرايي و همه چيز و جاب اينكه حد فاصل دو تا كوه خونه ها حياط و طويله هم دارند آدم باور نمي كنه كه بعد از گذشت اين همه سال مردم هنوز توي همين خونه ها زندگي ميكنند و حاضر نشدند مدل زندگيشون رو عوض كنند اگه فرصت كرديد حتما يه سر بزنيد

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

ازدواج به سبك ايراني

همگي قطعا در جريان عروسي هاي پر دردسر توي ايران هستيد ولي خب من دردسرهاش رو دوست دارم چون همين دردسر ها خاطراتي ميشند كه انشاء الله تو زندگي همه فقط يك بار وجود دارند. بعضي ها اعتقادي به عروسي گرفتن ندارند واصولا فكر ميكنند هزينه كردن براي عروسي كار اشتباهيه و بجاش مثلا ميشه رفت مسافرت ولي من اين نظر رو قبول ندارم چون فكر ميكنم براي مسافرت رفتن تو زندگي هميشه وقت هست ولي براي عروسي گرفتن نه، من با هزينه هاي سرسام آور مخصوصا اگه در حد وسع طرفين نباشه مخالفم ولي عروسي بايد برگزار بشه. يادم نمياد در تمام دوران نوجواني و اوايل جواني تو رويا هام به اينكه عروس شدم و خودم رو تو لباس عروس مجسم كنم فكر كرده باشم ولي اونروزي كه لباس عروسي تنم بود با تمام وجود خوش حال بودم كه امروز روز عروسيه منه نميتونم منظورم رو واضح بگم ولي بطور كلي معتقدم اين آرزوييه كه قطعا همه دارند از من به همه اونهايي كه هنوز عروسي نكردند و در صورت ازدواج هم قصد گرفتن مراسم رو ندارند نصيحت كه حتي شده در حد يه مراسم خيلي جمع و جور كوچك هم كه شده برگزارش كنيد من خيلي ها رو ديدم كه الان پشيمون شدند و توي هر مراسمي كه ميرند حسرت اينو ميخورند كه چرا عروسي نگرفتند بگذريم
بريم سر عروسيه كه تازه ازش گذشته ميدونيد خواهر من بر خلاف من در انتخاب همه چيز خيلي وسواس به خرج ميده و هميشه از اينكه كارها به بهترين نحو ممكنه پيش نره تو استرسه و خب استرسش رو هم منتقل ميكنه و بنابراين مني كه سر عروسي خودم اضطراب نداشتم سر عروسي خواهرم 2،3 شب كابوس ميديدم ولي خدا رو شكر همه چيز به خوبي گذشت جاتون خالي يه شب خواب ديدم يه روز از سر كار اومدم خونه يه دفعه يادم افتاده امروز عروسي خواهرمه و من هنوز هديه هاشون رو نخريدم آقاي الف رو فرستادم كه بره سكه بخره برگشت ازش پرسيدم سكه خريدي گفت نه 856 تومن پولم كم بود به جاش صحيفه سجاديه خريدم حالا ارتباط اينا با هم چيه من كه نفهميدم ولي تو خواب چنان دعواي مفصلي با آقاي الف كردم كه نگو و نپرس

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵

به قول سنجد ...

پس از قريب يك هفته طوفان اون هم از نوع عروسي و ملحقاتش اينجا نوشتن كار سختيه. خانم شين از قضاي روزگار يك چند وقتيه دچار مشكل تكنيكال شده و نمي تونه اينجا بنويسه. از من خواسته اولاً اعلام كنم ما زنده ايم ثانياً به قول سنجد برنامه كودك "به زودي بر مي گرديم" ثالثاً چرا هيچ خبري از هيچ كس نيست؟
تا بعد

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

پوزش از دوستان

هم من و هم خانم شين خيلي خيلي زياد در انتخاب دوستان و اطرافيانمون دقت مي كنيم و در اين ميان به تشخص و فكر دوستانمون اهميت مي ديم. اين تشخص و تفكر هم نه به پول، نه به خانواده، نه به تحصيلات، نه به شغل، نه به لباس و ماشين و خونه و ساير ظواهر ربطي نداره و فقط پارمترهايي مثل منش انساني و شخصيت و معرفت و شرفه كه در تعيين اونها نقش دارند و لذا هر اون كسي كه ما افتخار آشنايي با اونها رو داشتيم و داريم در عين حال كه ممكنه اختلاف سليقه هايي هم با هم داشته باشيم ولي در نهايت متشخص و صاحب فكر اون هم از نوع روشنش هستند. اين رو از اين جهت عرض كردم كه به خاطر كنترلي كه رو پست ها گذاشتيم از همه دوستامون كه لطف مي كنن و وبلاگ مشترك ما رو چك ميكنن و با مطالب خوبشون به ما و ساير دوستانمون كمك مي كنن پوزش بخوام و بگم كه اينكار رو به خاطر كنترل مطالب خارج ازچارچوبي كه يك فرد ناشناس مي گذارن انجام داديم. اميدوارم اون دوست ناشناسمون اولاً پوزش ما رو به خاطر هر گونه اشتباه دانسته و ندانستمون كه احتمالاً باعث رنجش ايشون شده و واكنش نامناسبشون (حداقل از نظر ما) رو باعث شده بپذيرن و دوماً اينكه متوجه باشن پاك كردن آلودگي ها و ناهنجاري ها در يك فضاي عمومي سانسور محسوب نمي شه از نظر ما اينكار تلاش براي حفظ شان و حرمت دوستانمون و خودمونه

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

تبريزنامه 4

در مورد غذاهاي تبريز شايد بيشترين چيزي كه براي من جلب توجه كرد انواع و اقسام آشها و سوپها باشه آش آبغوره، آش ماست، بش ، سوپ سفيد و خيلي چيزهاي ديگه كه من اسماشون رو نميدونم فقط مي تونم اينطوري براتون بگم كه ما هر بار ميريم تبريز چون مادر آقاي الف ميدونه ما خيلي دوست داريم براي هر وعده ناهار و شام يه مدل آش يا سوپ درست ميكنه تازه هر بار هم ميريم مدلهاي جديد تر ميبينم يه چيز جالب اينه كه آش رشته تبريز با آشي كه ما در تهران داريم متفاوته آش جو هم نديدم تا حالا بپزند در مورد ساير غذاها، كوفته تبريزي كه معروفه ، قورمه سبزيشون هم با تهران كاملا متفاوته اصلا آب نداره و به جاي لوبيا قرمز ،لوبيا چشم بلبلي داره وكلا طرز تهيه اش متفاوته ديگه چيز خاصي يادم نيست فقط نكته مهم كه من توي سفره مادر آقاي الف خيلي ميبينم اعمال سليقه است يعني شايد اكثر غذا ها همونايي هست كه ما هم مي پزيم ولي تو اينكار اينقدر سليقه به خرج مي دهند كه آدم فكر ميكنه داره غذاي جديد مي خوره مثلا دفعه پيش مادر آقاي الف يه كوكو درست كرده بود كه به نظرم قيافش خيلي جديد بود دقت كه كردم ديدم يه طرفش كوكو سيب زمينيه يه طرفش كو كو سبزيه و خيلي هم خوشمزه شده بود خلاصه كلام اينكه تو سفره هاشون ابتكار زياده
در مورد مربا ها هم كه شما از هر چيزي كه فكر كنيد مثل ترب سفيد و خيار و پرتقال و چاغاله گردو و هر چيزه ديگه مربا درست ميكنند كه متاسفانه از اونجايي كه من چيزهاي شيرين خيلي دوست ندارم غالبا نمي خورم ولي قيافشون كه حرف نداره
بذاريد در مورد نون روغني تبريز و نان اسكو كه احتمالا اغلبتون هم ديديد بگم و بحث غذا رو تموم كنم خب اين نون روغني قيافش يه جورايي شبيه نون بربري هاي ماست ولي خيلي نازك و كم خميره و طرحهاي قشنگي روش هست كه واقعا براي صبحانه حرف نداره نان اسكو هم كه همانطوري كه از اسمش پيداست تو شهر اسكو پخته مي شه و من تو سوپر ماركتهاي تهران هم ديدم يه نون كاملا
خشك و خيلي نازكه كه قبل از مصرف بهش آب مي زنند اينم از خوراكيا . فكر ميكردم تبريز نامه زودتر از اين حرفها تموم شه ولي فكر كنم هنوز براي يكي دو پست ديگه حرف دارم

تبريزنامه 3


مسجد كبود

يكي از بزرگترين محاسن تبريز عدم وجود گدا و افغاني در شهره، يعني من تا حالا حتي يك مورد هم نديدم. به نظر ميرسه شايد افغاني نديدن دليلش يكي زبان تركي كه احتمالا افغاني ها نميفهمند و دوميش هم عدم پذيرش غريبه ها توسط تبريزي هاست مخصوصا كه ديگه اين غريبه مال يه كشور ديگه هم باشه. نبودن گدا هم فكر كنم دليلش اينه كه معمولا تبريزيها خيلي پول الكي خرج نمي كنند البته اينا نظرات شخصي منه و ممكنه خيلي درست نباشه ولي خب فكر كنم همگي متفق القول بر اساس شواهد و حضور گسترده هموطنهاي آذري تو صحنه بازار و اقتصاد و..قبول داريم كه مغز اقتصاديشون خوب كار ميكنه. خب چطوره يك ذره هم در مورد غذاها و شيرينهاي تبريز صحبت كنم خب تبريز يه سري شيرينيهاي معروف داره مثل باقلوا ، قرابيه ، ريس ، نوقا ، لطيفه ، اهري ، كوماج و لوز(شايدم لوزي) و يه چيزاي ديگه كه اسماشون رو بلد نيستم نميدانم شايد اين شيرينيها مال جاهاي ديگه باشند ولي من كه اولين بار همه رو تو تبريز خوردم با ذكر اين توضيح كه باقلواي تبريز با باقلواي يزد فرق داره و به نظر من بسيار خوشمزه تره. دوستان من ميدونم من به شدت اهل ترشي خوردن هستم و اصولا با چيزهاي شيرين ميونه اي ندارم ولي سه تا چيز شيرين هست كه من از خوردنشون سير نميشم باقلواي تبريز ، كيك بي بي شكلاتي ، و حلوا گرديي تبريز كه اونم يه چيز فوق العاده است .از شيريني كه بگذريم به آجيل ميرسيم خب فكر كنم همه ديگه آجيل تواضع تبريز رو ميشناسند كه البته الان ديگه كيفيت سابق رو نداره ولي بهر حال آجيلهايي كه تو تبريز هست از بهترين نوع هستند. فكر كنم بحث خوراكي ها يه كم طولاني شد انشاالله قسمت مربوط به غذاها باشه براي دفعه بعد

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

تبريزنامه2



يكي از چيزهايي كه من توي تبريز ديدم وكمتر تو جاهاي ديگه بهش برخورد كردم تجملاتي بودن مردمه من يه چيزي ميگم شما يه چيزي ميشنويد به قدري همه به داخل خونه و ظاهر خودشون اهميت ميدن كه يكي مثل من كه اصولا تو عروسيها هم ترجيح ميده موهاش رو از پشت ببنده دچار مشكل ميشه خانمها هر وقت كه دوش ميگيرند حتما بايد موهاشون سشوآر بكشند و هميشه تو خونه لباس مرتب مي پوشند و مهمونياشون ديگه واويلا براي كوچكترين مهمونيها هم لباسهاي آنچناني تدارك ديده ميشه و در مورد ميز غذا هم كه ديگه نگو و نپرس به خاطر همينه كه شما خيلي راحت مي تونيد تو تبريز شيكترين لباسهاي مهموني رو پيدا كنيد كه من تو شهرستاناي ديگه از جمله اصفهان كه تجربه زندگي توش رو دارم كم ديدم به نظر من در خيلي موارد حتي لباسهايي به مراتب زيباتر از لباسهايي كه تو بهترين بوتيكهاي تهران هست هم ميشه پيدا كرد كه البته بايد جاش رو هم بلد باشي ، شما اگه قصد داريد ديدن آشنايي بريد تبريز حتما چند دست لباس مهموني با خودتون ببريد مطمئن باشيد لازمتون ميشه، تبريزي ها اهل پيك نيك رفتن هم هستند و نكته جالب اينه اكثر قريب به اتفاق هم چادر ميزنند يعني شما وقتي تو يه پارك مثل شاه گلي يه شب تعطيل ميريد كلي چادرهاي رنگارنگ در سرتاسر پارك ميبينيد كه فكر ميكنم دليل عمده اش اينه كه ميخوان خانوماشون راحت باشند. تبريزيها خانواده دوست هستند و آقايون اكثر اوقات بيكاريشون رو با خانواده هاشون ميگذرنند و خانومهاي تبريزي هم بسيار مقتصد هستند و خلاصه هواي شوهر رو دارند البته اگه بحث مهموني پيش نياد!!

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

تبريزنامه1



قصد دارم اگه بشه يه كم از تبريز و مردمش براتون بگم البته اگه طولاني شد 2 ، 3 بخشش ميكنم تا اگه دوستان خواستند احتمالا وصلتي انجام بدند و با تبريزي ها فاميل بشند در جريان باشند البته اين ديده ها و شنيده هاي من از يه تعداد آدم خاصه و خب ممكنه عموميت نداشته باشه ولي خب خيلي هم بي ربط نيست.
پدر من خيلي اهل مسافرته و به همين دليل هم اكثر عيد ها ما اين ور و اون ور ميرفتيم اونم به جاهايي كه معمولا نرفته بوديم بنابراين تا قبل از 15 سالگي اكثر نقاط ايران رو ديده بودم ولي هيچ وقت فرصت نشده بود بريم غرب و شمال غربي ايران رو ببينيم دليل عمده اش هم اين بود كه ما مسافرت هامون غير از شمال رو، عيد ميرفتيم و خب مي دونيد اون مناطق عيد سرد هستند هميشه بابا ميگفت امسال تابستون ميريم تبريز ولي خب هيچ وقت تعطيلات تابستاني اونقدر بلند نبود كه بتونيم بريم و به طبع ترجيح ميداديم بريم شمال كه نزديكتره
تا اينكه من خانواده ام رو آرزو به دل نذاشتم و يه شوهر تبريزي كردم اولين بار هم 2،3 هفته مونده به جشن نامزديمون رفتم تبريز. هميشه فكر ميكردم از اونجا كه زبان رسمي مملكت فارسيه احتمالا تو يه جايي مثل تبريز هم مردم فقط تو خونه هاشون تركي حرف مي زنند اما خب تو تبريز پيش فرض همه تركند مگه عكسش ثابت شه بنابراين همه ، همه جا تركي صحبت ميكنند( جاتون خالي سر همين ندونستن زبان تركي نزديك بود آمپول خواهرم كه حالت تهوع داشت رو به من بزنند وآمپول من كه دچار آلرژي شديد شده بودم رو به خواهرم) دفعه اولي كه رفتيم تبريز با اينكه مدتش خيلي كوتاه بود ولي يه برنامه فشرده گذاشتيم و تقريبا تمام جاهاي ديدني شهر تبريز رو در يه صبح تا ظهر گشتيم خنده دار اينكه من به شدت دچار حساسيت شده بود و كلي كورتون بهم زده بودن و حسابي خواب آلوده بودم ولي با اين حال منم با بقيه همراه شدم و رفتم همه جا رو ديدم جاهايي مثله مسجد كبود ،مقبره الشعرا،يه موزه كه كنار مسجد كبود بود و يادم نيست اسمش چي بود، بازار تبريز،ميدون ساعت ،شاه گلي و جاهاي ديگه، ميدونيد قبل از اينكه با تبريزيها آشنا بشم چيزهايي ازشون شنيده بودم مثلا اينكه خيلي با سليقه اند كه البته نه همه ولي اكثرا اينطوري هستند مادر شوهر من نهايت سليقه است من وقتي فكر ميكنم اين همه كار رو چه جوري انجام ميده سرم گيج ميره از طرف ديگه شنيده بودم خيلي فارسها رو تو خودشون قبول نميكنند كه البته من اين يكي رو اصلا نديدم گرچه آقاي الف اعتقاد داره كه اينجوري هست ولي من اينقدر سريع با اين خانواده جور شدم كه نگو و نپرس تازه من خيلي آدم خونگرمي نيستم...
پي نوشت:ديدين بالاخره من ليست دوستا مو درست كردم

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

براي پدرانمان

كاش، شما كه مرا تكيه گاه هر افتادني بداني كسي هست كه شما را به همان حالي كه هستي و هميشه بوده اي دوست دارد. كسي كه شما را اكنون كه پيرتري عزيرتر مي دارد و هنوز شما را مايه دلگرمي خود مي داند. هنوز شما را پشت و پناه خود مي شمارد. هنوز فكر مي كند كه اگر گرفتار شد، اگر درمانده شد، اگر تنها و خسته بود غمي ندارد چون شما هستيد و كمكش مي كنيد، پناهش مي دهيد. حيات من سرشار از حضور شماست كه همراه مادرم به من نيك زيستن آموخته ايد. تقصير شما نيست اگر من آنگونه كه بايد نيستم، گناه شما نيست اگر من آنچه كه بايد نشدم. هر گناه و تقصيري بود از من بود از آن رو كه شما در عشق و مهر خود به من كامل بودي؛ اميد كه ما نيز با شما چنين باشيم

تبريك

پدر خوب و مهربانم ،همسر همراه و همدلم روزتان پيشاپيش مبارك

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

ناز پندار

همين الان عكسهاي بچه خاتونك عزيز رو ديدم واي نمي دونيد چه بچه ناز و ماهيه عكساشو نميذارم چون ممكنه بچه رو چشم بزنيد اگه خواست خودش يعدا ميذاره من كه يه 20 دفعه اي زدم به تخته
خاتونك عزيزم اميدوارم ورود اين دختر خوشگل وناز زندگيتون رو شيرين تر از قبل بكنه

اندر مزاياي نظم و ترتيب

آقاي الف بر خلاف من آدم خيلي پيگير و منظمي ويه دفترچه داره كه هميشه كارهاش رو تو اون يادداشت ميكنه و يه چيز جالب تر اينكه يه بورد شيشه اي نسبتا بزرگ تو اتاق كتابخونمون داره كه معمولا كارهايي كه بايد انجام بده رو روي اون ليست ميكنه مثلا يك سري مطالعاتي كه بايد انجام بده يا اسامي آدمهايي كه كتاب بهشون قرض داده و كارهاي هفتگيش و خلاصه خيلي چيزهاي ديگه خلاصه اينكه هر كسي كه براي اولين بار بياد خونه ما هميشه يه چند دقيقه اي يه نگاهي به اين بورد مي اندازه و به نظرش جالب مي رسه و يه مورد جالبش اينه كه آقاي الف يه كتاب به اين شوهر خواهر بنده خداي من قرض داده و خب بنا به عادت روي اين بورد اينو نوشته اين خواهر من هم هر دفعه مياد خونه ما و چشمش به اين بورد ميافته شروع ميكنه به غر زدن سر آقاي ع بنده خدا كه چرا كتاب مردم رو نمياري ببين آقاي الف اينجا نوشته و اين قضيه هر بار تكرار ميشه خلاصه اينو نوشتم كه دوستان بدونند ما ميدونيم دست كيا كتاب داريم و چون خودمون تو كتاب دزدي قهاريم نميذاريم كسي كتابامون رو برداره و فكر كنه ما يادمون رفته

گواهينامه رانندگي

يك دوستي دارم كه خلبانه. ايشون با وجود اينكه اتومبيل شخصي داره و دست فرمونش هم خيلي خوبه ولي به ندرت تو تهران رانندگي مي كنه. منطقش هم اينه كه مي گه رانندگي كردن تو تهران به ضريب هوشي بالاتري حتي به نسبت خلباني احتياج داره. رو همين حساب من هم كه دل خوني از رانندگي دارم سالها بود كه از زير گرفتن گواهينامه و رانندگي در مي رفتم.اما بالاخره دو ماه پيش تحت تاثير ارشادات خانم شين و اصرار اطرافين تصميم گرفتم اين جام آتشين رو سر بكشم. چشمتون روز بد نبينه. آقا برو بيايي. من كه به لحاظ تئوري استاد فرمول يك هستم مغزم هنگ كرده بودم. راستش دو سه بار حتي به سرم زد قيدش رو بزنم حتي يكبار تحت تاثير فشار رواني حاصل از مردودي تو امتحان آيين نامه (پس از كلي كل كل با خانم شين و اظهار گردن كلفتي و فضل فروشي) تصميم گرفتم سر به بيابون بذارم . اما به هر جون كندني بود ديروز موفق شدم. راستش اينهمه روضه خوندم كه آخرش بگم من گواهينامه گرفتم

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

درخواست كمك

ما اومديم بعد از عهدي و قرني اين دوستانمون در بلاگ رولينگ رو اضافه كنيم از موقعي كه اينكار رو كردم ديگه كلن هيچي نشون نميده كسي مي تونه حدس بزنه چه اتفاقي افتاده؟

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

ذوق زده

شما فكركنيد يه آدم بي جنبه و نديد بديد امروز صبح اول وقت از طريق آقاي الف خبردار شه كه وبلاگ ما كه حداكثر تو يه روز 40 تا بازديد داشته روز گذشته 165 تا بازديد داشته چه حال بهش دست ميده داشتم پس مي افتم اول فكر كردم عجب مطلب خارق العاده اي نوشتم كه همه اينطوري جذب شدند بعد از تحقيقات، كاشف به عمل اومد كه ويولت عزيز يه مطلب از وبلاگ ما تو وبلاگش نوشته و به وبلاگ ما لينك داده و ملت فكر كردند اينجا خبريه خلاصه كه دستت درد نكنه ويولت جان حداقل آرزو به دل نمونديم
پي نوشت 1: حدسم درست بود ني ني خاتونك عزيز بدنيا اومده و من ديروز يه كم صداش رو هم از پشت تلفن شنيدم يك اسم بسيار زيبا هم براش انتخاب شده كه من خيلي لذت بردم ميذارم خودش بگه اسم بچه رو چي گذاشتند

استقبال چشمگير

ما اگر مي دونستيم دوستانمون اينقدر به خاطرات مشترك ما و تجارب زنان تهراني و مردان تبريزي علاقمندند حتماً اون كتاب كذا رو تا الان به هزار زبان زنده و مرده دنيا تاليف و ترجمه كرده بوديم. اگه بگم آمارمشاهده وبلاگمون به طور ميانگين 500% رشد داشته اصلاً تعجب نكنيد. تا بعد

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

روزهاي با هم 1

من و آقاي الف توي يه شركت كامپيوتري با هم همكار بوديم و جالب اينجاست كه با وجود اينكه ما حدود 4 سال توي اون شركت كار مي كرديم سال آخر اونم به واسطه يه كلاس زبان كه توي شركت برگزار شد با هم آشنا شديم يادش بخير يك دفعه استاد سر كلاس پرسيد كي از همه كوچيكتره من خودم رو آماده كرده بودم كه بگم من كه يكدفعه همه گفتند آقاي الف، با تعجب يه نگاهي به آقاي الف كردم و از اون به بعد اين بنده خدا هر كاري ميكرد من ميگفتم چقدر اين بچه است نگوكه اين قصه سن آقا هم يه دروغ سيزده بدره كه همه باور كردند و بعدا كاشف به عمل اومد كه ايشون از ما بزرگتر هستند وبعد از 2 سال هم با هم ازدواج كرديم. از اين به بعد سعي ميكنم لابلاي مطالب، از روزمرگيهامون توي زندگي 2 نفره هم بنويسم البته به شرط اينكه آقاي الف هم كمك كنه چون به هر حال اون از ديد يه مرد به زندگي نگاه ميكنه و من هم نگاه خودم رو دارم خدا رو چه ديديد شايد اين وسط يه كتاب زنان تهراني، مردان تبريزي هم به چاپ رسيد
پي نوشت1: خاتونك عزيز حدس ميزنم حضرت اجل پا به اين دنياي خاكي گذاشته باشه كه چند وقتيه ازت خبري نيست بهر حال اميدوارم تو و ني ني سالم و سرحال باشيد و قدمش هم براتون مبارك باشه مطمئنم تو يه فرزند نمونه تربيت ميكني
پي نوشت 2: پوپك عزيز با نوشتت موافقم اين ديگه جزو عاداتمون شده كه خودمون رو سانسور كنيم كه ديگران ناراحت نشوند و يا اينكه از حرفها برداشتهاي نادرست نشه چاره اي نيست بخشي از خوي ايراني بودنمونه ديگه