سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

روغن وازلين و مرحوم خروس چهل تاج

حکایت خروس چهل تاجم را قبلا گفته ام که نابهنگام میخواند و بابای خدابیامرزم شرط کرد اگر امشب باز هم نابجا بخواند کارد را با گلویش وصلت میدهد و من بیچاره شب تا صبح بیدار ماندم و تا خروسم نصف شب میخواست بخواند نوکش را میگرفتم که صدایش در نیاید كه اگر ميخواند با اولين قوقولي قوقو حكم مرگش را امضا ميكرد
فردايش بقال محل به دادم رسید و گفت ماتحت خروست را چرب کن تا دیگر نخواند …!! میگفت خروس برای خواندن باد در سينه می اندازد و انوقت میخواند و اگر ماتحتش چرب باشد موقع خواندن بادِ در سینه انداخته فِسّی از ماتحتش خالی میشود چون دیگر نمیتواند ماتحتش را به هم بکشد و باد را در سينه نگه دارد…!!باسن خروس زیبایم را وازلین مالیدم چند شب و دیگر نخواند طفلک…!! بعد از چند شب دیگر یادم رفت که وازلین بمالم و خروسم هم یادش رفت که بخواند….یا که یادش بود اما از مرغها خجالت میکشید که مثل هر شب به جای نغمه زیبایی که از حنجره اش برمی امده باد باسنش را تحویل انها بدهد….!! خروسم مَلول شد…!! خروسم مُرد بیچاره از نخواندن…!!حالا حکایت یارانه ها حکایت همان وازلین است…!! تا میخواهد صدایمان دراید ماتحتمان را با یارانه چرب میکنند…!! میترسم از ان روزی که دیگر .... مارا چرب نکنند و ما هم یادمان برود که روزی میتوانستیم فریاد بزنیم !!  
میترسم بمیریم از بی فریادی…!! مثل مرحوم خروس چهل تاجم كه مرد

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۱

روز مادر


بیش از ده دقیقه است که می کوشم چند جمله ای در مورد مادران بنویسم. در مورد مادرانمان به طور اعم و اخص. حتی در مورد خانم شین در مقام یک مادر یا همسر. در هجوم جملات و اندیشه ها گرفتارم. گاهی لبخند زده ام و گاه اشک امانم را بریده است. صبح با مادرخ شین بریده بریده و تند تند دیده بوسی کرده ام و تبریک گفته ام مبادا که بغض قدیم ام بشکند. اما با مادرم که تلفنی صحبت کرده ام حتی حرف هم نتوانسته ام بزنم. فقط گریسته ام. حتی تبریک درستی هم نگفته ام. به اینجا که برسد من لالم حتی نفس هم نمی توانم بکشم. انگار که اصلاً هرگز آدم نبوده ام. اما در مورد خانم شین. او در مقام یک زن بهترین دوست من و مهربانترین همراه من است. از او به خاطر آنکه مرا پذیرفته و بار سنگین با من بودن را به دوش می کشد سپاسگزارم. از اینکه مادر فرزندمان است خوشحالم. به او می بالم.
می ترسم بیشتر بنویسم. می ترسم نتوانم حق مطلب را بگویم. می ترسم ترس های کودکی ام بر گردند. چند روز پیش جمله ای دیدم که به حس و حالم نزدیک بود. نوشته بود: مادرم بهشت آغوش توست، قصور از من است.
روز مادر بر همه مادران جهان، مبارک