دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۵

افشاگري

در جريان باشيد كه آقاي الف امروز تنهايي رفته جايي كه من هم خيلي دلم مي خواست برم اما من رو با خودش نبرد عوضش خداي مهربان براي اينكه من خيلي غصه نخورم اين برف زيبا رو از آسمان نازل كرد كه من بشينم از پشت پنجره در آخرين روز از ماهي كه غير از بيست و دومش پر از اتفاقات خوب و مهم دنياست مثل تولدم،عقدمون،نامزديمون و روز مهرورزي برف تماشا كنم امروز يه كم در جريان درآمدهاي دست اندركاران سينما و البته مديران محترم شركتهاي تابعه وزارت نفت قرار گرفتم و فهميدم چرا معاون محترم وزير رفاه اعلام كردند ما زير خط فقر قرار داريم زيرش كه چه عرض كنم ما اصلا نيستيم ماه اسفند هم داره از راه ميرسه ماه پر از ترافيك و هياهوي مردم براي خريد و من با وجود همه ترافيكش عاشقه اين شلوغيم عاشق اون ماهيهاي كنار خيابون و سبزه و سنبل و عمو نوروزها كه يواش يواش با دايره ميان تو خيابون گفتم سنبل ياد كتاب “عطر سنبل عطر كاج” افتادم خوندينش محشره يعني من كه خيلي خوشم اومد يه كتاب با لحن طنز نوشته يه خانم ايراني مقيم آمريكا از خاطرات كودكيش تو ايران و خانوادش و كانديداي كلي جايزه تو آمريكا. البته يه چيز خيلي جالب در مورد كتاب هم اينه كه اسم اصلي كتاب Funny in Farsi هست اما مترجم كتاب بسيار زيركانه از يه بخش كتاب اسم ”عطر سنبل عطر كاج“ رو انتخاب كرده و روي كتاب گذاشته كه من خيلي لذت بردم

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

مجله خبري

نميدونم كتاب آلوچه خانوم رو خونديد همون كه آقاي همخونه به دليل اينكه از ارشاد مجوز چاپ نگرفته همش رو گذاشته تو وبلاگش ولي اگه اينكار رو نكرديد حتما بخونيد اينقدر كتاب صادقانه و ساده نوشته شده كه آدم لذت ميبره من كه هم باهاش خنديدم و هم گريه كردم
اينروزها يه جايي به اسم Commo رو از وبلاگ ژرفا تو ايتاليا كشف كردم كه عكساش بينظيره اگه آقاي الف به قولش عمل كرد و من رو برد ايتاليا يه سر هم اونجا ميرم حتماراستي خبر دارين يه دختر 16 ساله تو خونشون با يه سري وسايلي كه از بازار خريده انرژي هسته اي كشف كرده ميگين نه از آقاي رييس جمهور بپرسيد واين هم اخبار هنري فرهنگي سياسي امروز روز خوش

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۵

دروغگويي

بين ما ايرانيان "دروغگويي" داستان غم انگيزيه. چندي پيش كتاب "چرا درمانده ايم؟" حسن نراقي رو خوندم. راستش اين كتاب رو دو سه سال قبل يكي از راننده هاي سواري هاي تهران- زنجان بهم معرفي كرده بود. كتاب جالبيه و فكر مي كنم تعداد چاپهاش دو رقمي شده. يكي از فصول اين كتاب به نقد دروغگويي بين ما ايراني ها اختصاص داره. منتها فصل مذكور با يك جمله از هرودت شروع مي شه كه گفته: "پارسيان دروغگويي را سخت ناپسند مي شمارند و يك پارسي هرگز دروغ بر زبان نمي راند". اين در حاليه كه هرودت منطقاً هيچ دليلي براي تعريف و تمجيد از ما ايراني ها نداشته. راستش اين فصل از كتاب رو كه خوندم خيلي منقلب شدم. شما اين گفته هرودت رو مقايسه كنيد با بقيه روايات سياحان پرتغالي و انگليسي و غيره طي قرون اخير كه همگي، ما رو ملتي دروغگو، شياد و رياكار معرفي كرده اند كه راستش با ديده ها و شنيده هاي روزمره امون هم خيلي بيگانه نيست. از خودم پرسيدم راستي چرا بايد دروغ بگم؟ من هرگز از هيچ دروغي نفع نبردم. گرچه خيلي از دروغ هايي كه گفتم در همون لحظه احتمالاً برام مفيد بوده اما در مجموع به ضررم تموم شده اونقدر زياد كه اگه حقيقت رو گفته بودم خيلي به نفعم بود. در حالي كه هر وقت راست گفتم بهترين لحظه ها و بهترين دستاوردها شكل گرفتن. راستش به طور تجربي به اين نتيجه رسيدم كه به قول زرتشت در جهان هيچ راهي بهتر از راستي نيست. راستي چرا اين تعاليم رو گم كرديم؟ چرا آموزه هاي زرتشت كه همواره داره راستي و پاكي رو به ما ياد مي ده اينقدر ناياب شده؟ چرا ديگه دل ما صاف و آينه نيست؟ چرا بايد از هم بترسيم؟ چرا بايد به هم اعتماد نكنيم؟ مگه ما پارسي نيستيم؟ تصميم گرفتم ديگه دروغ نگم. تصميم گرفتم به خاطر خودم راستگو باشم. هميشه همه جا. مي دونم سخته اما بالاخره بايد هر كدوم از ما، يك روزي از يه جايي شروع كنه. من امروز و از خودم شروع مي كنم.

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۵

اطلاع رساني

اصولا تو شركت فخيمه اي كه من كار مي كنم يا از زور بيكاري بايد بشيني فيلم نگاه كني يا وقتي كارا هوار ميشه سرت بايد 3 تا 3تا همزمان كارا رو ببري جلو، خلاصه چند روز گذشته اوضاع بقدري ناجور بود كه من حتي 5 دقيقه ناقابل هم فرصت نكردم به اينترنت وصل بشم وتمام مدت احساس ميكردم از همه اخبار دور موندم و چه فاجعه اي از اين براي من بزرگتر. خلاصه اومدم حالا يك پست اطلاع رساني بنويسم كه يك در دنيا و صد در آخرت نصيبم بشه و اونم اينكه دوستان عزيزي كه از كارتهاي الكترونيكي بانكها براي برداشت پول و يا خريد استفاده ميكنند اگه احيانا بر حسب تصادف 3 بار رمز مربوطه رو اشتباه زديد و دستگاه مربوطه كارتتون رو ضبط كرد و يا حسابتون مسدود شد البته به شرط اينكه رمز درستتون رو بدونيد و فراموشش نكرده باشيد اگه رفتيد بانك بهتون گفتند بايد درخواست صدور كارت و يا رمز جديد بديد اصلا اين كار رو نكنيد چون مجبوريد يه دو هفته اي معطل بشيد بانك ميتونه(در مورد بانك ملي كه مطمئنم)فقط با ارسال يك فكس ناقابل به مركز حسابتون رو فعال كنه تحويلداران محترم ممكنه يا اطلاع نداشته باشند و يا به دلايلي اشتباهي راهنماييتون كنند پس مراقب باشيد نريد سر كار .حالا هم به خاطر اين اطلاعات مهمي كه مفت و مجاني در اختيارتون گذاشتم يك فاتحه نثار روح من كنيد

دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵

خانم خبرنگار

ديشب به طور اتفاقي داشتم برنامه بيست و سي رو تماشا مي كردم كه يكي از خبرهاش مربوط به حضور يك خانم خبرنگار ايراني شاغل در يكي از اين شبكه هاي تلويزيوني امريكايي يا انگليسي (حالا دقيقاً يادم نيست كدوم شبكه) در مجلس بود. اول مي خوام يه اعترافي بكنم و اون اينكه من عموماً از خبرنگارها به ويژه خبرنگارهاي معروف - حالا شما فرض كنين به دلايل شخصي از جمله عقده هاي سرخورده دوره كودكي- اصلاً خوشم نمياد. اما اين ديشبيه با وجود اينكه نوعاً هموطن ما هم به شمار مي رفت و منطقاً بايد مايه مباهات و افتخار ما مي بود اما به شدت من رو دچار حالتي كرد كه مي تونم اسمش رو انزجار بگذارم. موضوع از اين قرار بود كه تعدادي خبرنگار زن و مرد ايراني با يه تعداد سوال كليشه اي دور اين خانم رو توي مجلس گرفته بودن و مي خواستن سر از كارش از جمله دليل حضورش در ايران و به خصوص در مجلس، احتمالاً گزارشي كه مي خواد تهيه كنه و غيره در بيارن. اولاً انگار كه از يك كره ديگه اومده باشه طوري با اين جوانهاي خبرنگار كه همكار و هموطنش هستن و حداقل دغدغه هاي شغلي مشابه دارن صحبت مي كرد، نگاهشون مي كرد و با هيش هيش گفتن ازشون مي خواست ساكت باشن كه به شما قول مي دم حتي روساي جمهور كشوهاي ابرقدرت هم در بدترين شرايط و تحت سخت ترين فشارهاي رسانه اي، چنين برخوردي با خبرنگاران گمنام كشورهاي درجه چندم دنيا نمي كن كه البته طبيعي هم هست به هرحال جايگاه زنها و مردهايي كه به مرتبه رياست جمهوري يك كشور مي رسند كجا و جايگاه اين عروسك خيمه شب بازي يكبار مصرف باد كرده كجا!. دوم اينكه تو دنيايي كه زنها براي گرفتن حقوقشون دارن جونشون رو كف دستشون مي گيرن و هزار جور بدبختي و دشواري تحمل مي كنن - حالا از ايران بگيريد تا تركيه و فرانسه و كجا و كجا - اين آدم بيشعور با يك روسري نيم بندي كه اگه سرش نمي كرد من كمتر احساس توهين به شعور شخصي و ملي ام مي كردم خودش رو نماينده جامعه زنان آزاد در كشور ما مي دونه و به خودش اجازه مي ده به هموطنان ما و مهم تر از همه همنوعان و هموطنان خودش صرفاً به دليل اينكه خودش رو تبعه و نماينده يك كشور و شبكه تلويزيوني خارجي معروف مي دونه توهين كنه. . اينكه ما و كشورمون اوضاعش از جهات مختلف نابسامان و به هم ريخته اس قبول. اما باور كنيد زور داره هر آدمي كه احتمالاً اگه اوضاع اينقدر به هم ريخته نبود يا تقي به توقي نمي خورد الان يكي از همين افراد ول تو خيابونها بود بياد و با رفتار و نگاهي بالا به پايين با اين مردم برخورد كنه. من اصلاً مخالف ترقي و مشاركت هيچ كس به ويژه زن ها در هيچ حيطه اي نيستم و اساساً چنين حقي براي خودم و ديگران قائل نمي شم. باور كنيد من از اينكه مادرم بزور هميشه چادر شب بپوشه يا خواهر و همسرم تو گرماي تابستون مانتوي سياه آستين بلند بپوشن و حداقل حقوق اجتماعي و فردي ازشون دريغ بشه و... و ... وعذاب مي كشم و هميشه هم تلاش كردم و مي كنم كه حقوق اونها رو حداقل خودم محترم بدونم و رعايت كنم. اما اصلاً اعتقاد ندارم كه حقوق زنان و دختران مظلوم اين كشور رو بايد انگليسي ها يا آمريكايي ها بايد تامين كنن يا بهشون بشناسونن حالا به هر شكل و عنوان. هيچ فرهنگي به اندازه فرهنگهاي شرقي از جمله ايراني به زنها بها نداده. حالا اگه به هر دليل وضعيت تغيير كرده معنيش اين نيست كه همه چيز زير سوال بره و هر چيز غير از اوني كه مال خودمون بوده خوب و مطلوب به شمار بياد. خلاصه اينكه اين خانم خبرنگار هموطن ديشب خيلي من يكي رو حرص داد. اميدوارم خداوند خودش شخصاً خفش كنه يا حداقل توي يه جامعه بسته مثل همين جا گيرش بندازه تا اون وقت بفهمه كه با رفتار و حرفهاش با اون چند تا جوون خبرنگار و ميليونها بيننده چه كرده

شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

شاه حسين گويان

خب جاي همه خالي ما اين چند روز تعطيلي رفتيم تبريز يه بار ديگه هم عاشورا رفته بوديم ولي اوندفعه فرصت نشده بود بريم بيرون و عزاداريه تبريزيها رو ببينيم ايندفعه اما حسابي ديديم جالبه دسته عزاداري هر محله اسمش اينطوريه شاه حسين گويان + اسم محله البته جاهايي كه من ديدم . دست اكثر آدمهايي كه توي دسته هاي عزاداري بودندهم چوب ديدم پرسيدم فلسفه چوبها چيه گفتند اينها قبلا قمه دستشون ميگرفتند از موقعيكه قمه ممنوع شده چوب به دست ميگيرند نذري يا به قول آذري ها احسان هم، كه تا دلتون بخواد از سانديس و اهري و بال قيماق(سرشير و عسل)تا انواع و اقسام غذاها خلاصه كه آذريها خوب عزاداري ميكنند خوب