پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۷

دنیای کوچک ما آدمها

جالبه خیلی جالب بعد از بدنیا آوردن رادبد میخواستم تمام لحظات قبل و بعد از رفتن به اتاق عمل رو بنویسم و احساسم رو ولی اینقدر درگیر شدم که فرصت نشد وقتی به دنیای وبلاگستان برگشتم دیدم خانم شین بزرگ اینکار رو کرده حالا هم درست وقتی داشتم دنبال یه دایره المعارف برای کنار اومدن با بچه ها و شناخت بهترشون میگشتم دیدم ناتالی از سختی روزهای اول گلایه کرده چقدر قصه آدمها در کلیات شبیه همه. منم تو روزهای سخت اول خیلی دلم میخواست یکی بهم ارامش بده .بنده خداها مادر من و آقای الف که چون کلی از آخرین تجربه بچه داریشون گذشته بود میترسیدند نظری بدند و فقط سعی میکردند بچه رو از من بگیرند تا من کمی استراحت کنم و من چون احساس میکردم اگه پسرکم رو لحظه ای از خودم دور کنم چه ظلمی در حقش کردم عینهو کنه چسبیده بودم بهش از شدت خستگی و بی خوابی هم همه حرصهام رو سر آقای الف بینوا خالی میکردم ولی به نظرم همه چیز از وقتی عادی تر شد که دور و برم کمی خلوت شد و من فرصت کردم با پسرک بیشتر تنها باشم و بهتر بشناسمش. باورتون نمیشه ولی ماه اول بدنیا اومدن رادبد من 4 بار بچه رو بردم پیش دکتر و چون روم نمی شد هر روز اینکار رو بکنم روزی 3 دفعه هم زنگ میزدم به موبایل و مطب دکتر. از ترس اینکه غذایی که میخورم باعث دل درد بیشترش نشه تقریبا هیچی نمی خوردم خلاصه الان یه وقتایی قیافم تو اون روزها رو که نگاه میکنم خودم وحشت میکنم حالا همه چیز خیلی بهتر شده و من دیگه خودم رو نمیبازم و هنگام بروز مشکل از هر چیز که میدونم برای کنترلش استفاده میکنم و نه خودم و نه پسرک رو اذیت نمی کنم حالا ما میتونیم ساعتها تو چشمهای همدیگه نگاه کنیم من براش حرف بزنم و اون به من لبخند تحویل بده. براش آهنگ میذارم و میرقصم و اون شروع میکنه به دست و پا زدن و غش و ریسه رفتن تازگیها هم که یاد گرفته از کمر خودش رو میده بالا و به سمت پایین خودش رو سر میده و من دیگه میترسم تنهاش بذارم خلاصه که مادر شدن هم برای خودش عالمی داره

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۷

تجربه ها

تا می خواهی چیزی از زندگی و روزمرگی هایت بنویسی همه ذهنت پر میشود از شیرینکاریهای آقا پسر و بعد فکر میکنی مردم چه گناهی کرده اند که تو ندید بدیدی و همش میخواهی بنویسی که پسرت چه کارهای خارق العاده ای که انجام نمی دهد. یادش بخیر آنروزها وقتی می دیدیم یکی مرتب از کودکش می نویسد هی در دلمان غر میزدیم که چه لوس و یا اگر طرف کمی از قیافه بچه اش تعریف می کرد یاد خاله سوسکه می افتادیم حالا کسی جرات نمی کند کلمه ای در مورد پسرک ما بد بگوید خودمان شخصاٌ خرخره اش را میجویم چه روزگاری شده آدم حتی یک سال هم نمی تواند پای شعارهایی که می دهد بایستد و هر روز هزار بار زیر حرفهایش می زند همین است که تازگیها محافظه کار شده ام و درباره هیچ چیز با قطعیت نظری نمی دهم
راستی اگر دایره المعارفی در مورد بچه ها سراغ داشتید ما رو هم خبر کنید. یه منبع، که لازم نباشه برای اینکه بفهمی ناف بچه تا 40 روز ترشح داره و یا چشم بچه به خاطر تنگی کیسه اشک ممکنه قی(غی) کنه و فقط کافیه گوشه چشم رو ماساژ داد و یا دل درد تو بچه ها طبیعیه و........... هزار تا چیزه طبیعی دیگه تو ماه اول تولد 10 بار بجه رو نبری پیش دکتر و یا شب و نصف شب شماره موبایل دکتر بدبخت رو نگیری
البته طبیعیه اگر هم نباشه چون اونوقت دکترها چطوری نون بخورند ولی بدک نیست هرکدوم از ما از تجربه هامون یه چیزهایی بنویسیم که حداقل آیندگان استفاده کنند

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

سالمرگی های خانم شین


بعد از 5 ماه ننوشتن چقدر نوشتن سخت به نظر میرسه میخواستم از خیلی چیزها بنویسم
که فرصت نشد از سزارین و لحظات قبل و بعدش و از پسرک که هرروز بزرگ و بزرگتر میشه و میترسم که کارهاش رو از یاد ببرم تمام روزهام پر شده از این موجود کوچولوی دوست داشتنی که با چشمهای تیز بینش من رو نگاه میکنه و حالا میون همه ،مادرش رو میشناسه و دستاش رو باز میکنه و از من میخواد بغلش کنم باید بشینم همه این لحظات رو ثبت کنم تا میون روزمرگی هام گم نشه
بی خبری از سیاست و اقتصاد و اخبار روز البته به استثنای اخبار ورزشی هم برای خودش عالمی داره امتحان کنید بهتون بد نمی گذره اعصابتون راحت و آروم میشه و دنیا رو آب ببره شما رو خواب میبره