سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۶

بمب گوگلي و خليج فارس

حتماً مي دونيد كه يكي از معيارهاي موتور جستجوي گوگل براي مرتب كردن نتايج جستجوها، تعداد مراجعات به يك وب سايته و اگر مكانيزيمي وجود داشته باشه كه بشه به يك صفحه خاص به مقدار زياد ارجاع كرد در كوتاه مدت به دليل بالا رفتن آمار مراجعه به اون، در رنكينگ نتايج گوگل بالا مياد تا اينكه اولين نتيجه جستجو بشه و قبل از بقيه نشون داده بشه. علاوه بر اين تقريباً همه مي دونن كه اعراب ملخ خور كه چنديه هواي تاج كياني به سرشون زده دنبال جعل اسم خليج هميشگي فارس به يك اسم بي معنا هستند. حدود 5 سال پيش جمعي از هموطنان باهوشمون سايتي به اسم زير راه انداختن تا با استفاده از تكنيك معروف به بمب گوگلي با حركت احمقانه اعراب مقابله كنن. نتيجه اينكار اين شده كه اگر امروز تو گوگل دنبال اون اسم مجعول بگردين اولين نتيجه اين صفحه است كه البته محتواي جالبي هم داره. به اين ترتيب علاوه بر دعوت از همه دوستان براي ديدن اين صفحه، از همه خواهش مي كنم در صورت امكان و تمايل به همين آدرس لينك بدن تا حتي الامكان آمار مراجعه به سايت مذكور بالاتر بره. به هر حال در جايي كه اعراب از هر چيز و ناچيزي براي رسيدن به اهداف پست و پليدشون استفاده مي كنن اينكار در نوع خودش مي تونه هم جالب و هم موثرباشه

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

تنبلي



براي يك فروند كارمند خابالو مثل من هيچي لذت بخش تر از اين نيست كه ساعت 7 شب بخوابي
و 2،3 ساعت يكبار از خواب بلند شي ببيني به به هنوز يه عالمه وقت براي خوابيدن داري
پي نوشت:اين جمله رو همين الان تو بالاترين ديدم اينجا ميذارمش باعث انبساط خاطرتون بشه
زین پس بجای واژه نامانوس و زشت « بچه پررو » از واژه وزين «قلعه نوعی» استفاده کنید

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

تحريك امنيت اجتماعي

خبرنگار:خب خانوم تعريف كن ببينيم چي شده
دختر:من داشتم ساعت 1 ظهر از تو محلمون رد ميشدم چند تا پسر كنار خيابون نشسته بودن اومدن جلو بهم متلك انداختند دهنشون بوي مشروب ميداد منو با چاقو زخمي كردن انداختن تو ماشين بردن تو خونشون
خبرنگار :شما بهشون التماس هم كرديد
دختر : بله خيلي
خبرنگار: ميشه دقيقا بگين چطوري التماس ميكردين
دختر : هر چي لازم بود گفتم حاضر بودم بميرم بهم تجاوز نكنند
خبرنگار : آقا پسر تعريف كنيد ببينيم به اين خانوم چطور تجاوز كرديد؟
پسر :هيچي با دوستام نشسته بوديم تو كوچه اين خانوم داشت رد ميشد ما مشروب خورده بوديم و هيچي حاليمون نبود با تهديد چاقو سوار ماشينش كرديم هر چي هم بهمون التماس كرد گوش نكرديم و بهش تجاوز كرديم داشت از دستمون فرار ميكرد 9 ضربه چاقو بهش زديم(لازم به ذكر است آخرين ضربه چاقو باعث شده طحال دختره رو در بيارن اما تا حالا دليل اصلي اين تجاوز هنوز مشخص نشده كه بيكباره آقاي خبرنگار باهوش يك سوال بسيار مهم ميپرسه)
خبرنگار:اين خانوم وضع لباس پوشيدنش چطور بود؟( و پسره هم به يكباره يادش ميافته كه تمام مشكلاتي اتفاق افتاده مربوط به مشروب خوردن آقا و يا اساسا اينكه ايشون يه بيمار رواني هست نداره)
پسر : اين خانوم لباساش تحريك آميز بود مانتوش تنگ بود شلوارش هم كوتاه بود موهاش هم پيدا بود
خبرنگار:خانوم شما لباساتون چطوري بود؟
دختر :به نظر من لباسهاي من تحريك آميز نبود تازه با اين وضع هر بلايي كه دلشون خواست سر من آوردن اگه لباس تحريك آميز تنم بود چيكار ميكردن
خبرنگار : شما براي هم سن و سالهاتون پيامي ندارين
دختر : يك ذره بيشتر تو لباس پوشيدن مراعات كنند
اينها گوشه هايي از برنامه ديشب كوله پشتيه
نتيجه گيريش باشه با شما ولي منكه اگه خبرنگار دم دستم بود قطعا خفش ميكردم
پي‌نوشت:فرانكلين عزيز من هم اونقدر عصباني بودم كه آقاي الف از ترس اينكه بلايي سر تلويزيون نيارم سريع كانال رو عوض كرد

دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶

پيروزي تيم واليبال جوانان ايران و درسهاي اون

از برد تيم واليبال جوانان در مسابقات جهاني مقابل ايتاليا اون هم براي بار دوم با نتيجه 3 به 1 و كسب مقام سوم جهان توسط اونها خيلي خوشحال شديم و از شايستگي و اعتماد به نفسشون واقعاً انرژي مثبت زيادي گرفتيم. به عنوان يك ايراني به همه اين قهرمانان، مربيانشون و خانواده هاشون صميمانه تبريك مي گيم و براشون آرزوي بهروزي و موفقيتهاي روزافزون داريم. نكته مهم در اين موارد صرفاً برنده شدن و ارضاي حس رقابت نيست. اين بردها صرف فعل "شدن" و "توانستن" در فضاي نمي شود ها و نمي توانيم هاست. در ورزش مي شد و ما تونستيم بارها و بارها پيروزيهاي بزرگ به دست بياريم. در المپيادها مي شد و ما تونستيم مقامهاي ارزنده اي به دست بياريم. در هنر مي شد و ما تونستيم آثار درخشاني ايجاد كنيم. در پزشكي و مهندسي مي شد و ما تونستيم دستاوردها و پيشرفتهاي علمي بزرگي به دست بياريم. پس چرا در اقتصاد و اجتماع و فرهنگ نتونيم. حتماً مي تونيم. فقط بايد از حصار نمي شودها و نمي توانيم ها بيائيم بيرون. فقط بايد مثل هموطنان موفقمون مثلاً مثل اعضاي تيم واليبال جوانان از شكست نترسيم، بخواهيم و بجنگيم. حتماً پيروزي در انتظار ماست. پيروز باشيد
پي نوشت: به افتخار تيم واليبال جوانان ايران - بي بيب، هورا

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

.................

- خيلي خوشحالم كه پنجشنبه اومدم و ديدمتون اگه نميومدم تموم مدت مينشستم خودمو سرزنش ميكردم گرچه كوتاه بود ولي به من كه خيلي خوش گذشت دلم براي همتون تنگ شده بود دوستاي گلم و جاي بقيه هم كه نتونستند بيان خيلي خيلي خالي بود
- ديشب بنده وقتي يك فاصله 20 دقيقه اي رو به اندازه 2 ساعت تو ترافيك موندم تازه به مزاياي عظيم سهميه بندي بنزين پي بردم و فهميدم مردم چقدر نگران تموم شدن سهميه اشون هستند
- ديشب به يه نتيجه ديگه‌اي هم رسيدم پليسها جايي حضور دارند كه شانسي براي جريمه كردن مردم وجود داشته باشه و اصولا بشه براي نيروي انتظامي عزيز درآمد زايي كرد والا چه لزومي داره تو يه ترافيك خفن كه پر از دوده و علتش توقفهاي بيخود راننده هاي اتوبوس و شخصي كنار جاده و رانندگيهاي وحشيانه بعضي از دوستان كاميون دار است پليس حضور داشته باشه
- همه اين غر زدنها به اين دليل ميباشد كه من ديشب نتونستم يانگوم ببينم عجب مصيبتي
-و عنوان اين پست هم هر چي دلتون خواست بذاريد
پي نوشت :خدا رو شكر اين كامنتدوني راه افتاد داشتم دق ميكردم فكر كردم ديگه دارم خيلي چرت و پرت مينويسم از ناتالي عزيز هم تقاضامندم يك تستي بكنه ببين مشكل برطرف شده يا نه؟

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

شعر پاياني سريال مدار صفر درجه

شايد شما هم با من موافق باشيد كه ساختار و تم اشعار آقاي افشين يداللهي در نوع خودش منحصر به فرد و البته زيباست. اين روزها شعر پاياني سريال مدار صفر درجه با صداي آقاي عليرضا قرباني و شعر آقاي افشن يداللهي با استقبال خوبي مواجه شده. من هم ديشب موفق شدم اين شعر رو بنويسم و راستش خيلي ازش خوشم اومد. به همين جهت ميگذارمش اينجا و تقديمش مي كنم به خانم شين عزيز
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي عدم چشم تو را هيچ از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي كشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشكهايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

يك آن بُد اين عاشق شدن، دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم، شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

راز

يك هفته‌اي هست كه تحت تاثير فيلم راز تصميم گرفتم صبحها با وجود مصيبتي كه موقع از خواب بيدار شدن دارم لبخند بزنم به خاطر چيزهايي كه دارم تشكر كنم و آرزوهاي بزرگ بكنم و هر روز چند دقيقه‌اي رو به آرزوهام فكر كنم ديروز در يك اقدام عجيب mp4 player رو گذاشتم تو گوشتم و بلند بلند زدم زير آواز همش منتظر بودم همسايه زنگمون رو بزنه يه چيزي بهم بگه تازه بعدش كلي احساس رضايتمندي كردم. موقع ورزش كردن ديگه به زمان و كالري ها نگاه نميكنم بلكه سعي ميكنم شاد باشم و خودم رو بسپارم دست آهنگ و براي خودم برقصم سعي ميكنم اجازه ندم چيزي ناراحتم كنه. سخته خيلي سخت مخصوصا براي مني كه مدتهاست عادت كردم غر بزنم و حرص بخورم ولي من همه تلاشم ميكنم كه اين روند رو عوض كنم فعلا كه يك هفته اي دووم آوردم حالا براي اينكه صبح اول صبحي روي لبهاي شما هم لبخندي بشينه و پر از انرژي بشين تو اين روز تابستوني ابري اين شعر سيمين بهبهاني رو كه صبح تو يه وبلاگ ديدم براتون ميذارم

گفتی که: می بوسم تو را، گفتم: تمنا می کنم
گفتی: اگر بيند کسی، گفتم: که حاشا می کنم

گفتی: ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم: که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی: چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم: که من خود را در او عريان تماشا می کنم

گفتی: اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو؟ا
گفتم: که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی: اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم؟ا
گفتم: ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

اينم يه تصوير زيبا كاش يه خونه كنار اين درياچه فوق العاده داشته باشم
پي نوشت :اگه بهر دليلي نتونستيد تصوير رو ببينيد بگيد مستقيما بذارمش رو وبلاگ

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۶

تكذيب رسمي و تاييد تلويحي هولوكاست

بالاخره من نفهميدم اين كشتار يهوديان به دست نازيها يك تحريف تاريخي بزرگه (به گفته بعضيها) كه بايد از بيخ و بن فراموشش كرد يا يك حقيقت محض از دوران جنگ جهاني (به روايت سريال مدار صفر درجه) كه بايد بجا و بيجا عميقاً بهش پرداخت و حتي پاي ايرانيهاي آريايي و برادر و هم نژاد ژرمنها رو هم كشوند وسط معركه. در هر صورت مصداق ضرب المثل دم خروس و قسم حضرت عباسه. جالبه كه هر دو حالت هم باعث موضعگيري افكار عمومي جهان عليه ما مي شه. چون نه انكار حقايق تاريخي رو بر مي تابند و نه حمايت از جنايتكاران و احساس برادري با اونها رو.راستش من سريال مدار صفر درجه رو علاوه بر بازي خوب شهاب حسيني به خاطر آواز خوب آقاي عليرضا قرباني و شعر فوق العاده آقاي افشين يداللهي نگاه مي كنم. اما بعضاً تناقضات جالبي هم به ذهنم مي رسه كه ترجيح مي دم عموماً خودم رو يه آميب تك سلولي (دور از جون شما) جا بزنم تا خيلي دچار تشتت فلسفي نشم

چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۶

تاريخچه جشن تيرگان

برگرفته از گریزی به ناگزیریهای فرهنگ وادب ایران زمین

انگيزه اين جشن به زمان تجاوز افراسياب _شاه توران_ به خاك ايران در زمان منوچهر شاه برميگردد.افراسياب چون به كشور ايران تاخت،منوچهر شاه را در تبرستان به محاصره در آورد.اين محاصره مدتي دوام يافت،تا آنجا كه شاه ايران و سپاهش از لحاظ معاش و خوراك در تنگنا قرار گرفتند.در مذاكراتي كه جهت صلح ميان افراسياب و منوچهر انجام گرفت،شاه ايران پيشنهاد داد كه جهت تعيين مرز به اندازه مسافت پرتاب يك تير از سوي تير اندازي از سپاه ايران موافقت شود و سركرده تورانيان اين پيشنهاد را پذيرفت.امشاسپند اسپندارمذ_يكي از امشاسپندان يا فرشتگان درگاه خداوند_ به شاه ايران پيام آورد كه دستور دهد كماني با مشخصات لازم بسازند و پرتاب كننده آن را نيز نام برد.به فرمان شاه آن مرد را كه ارخش-آرش- نام داشت،حاضر كردند.آرش مردي بود ديندار و نيك كردار.منوچهرجهت را به وي نشان داد وگفت بايداين چوبه تير را با اين كمان پرتاب كني.آرش آماده گشت.پوشاك از تن به درآورد و خطاب به شاه و مردمان گفت:پيكر مرا ببينيد كه از هر زخم و عيبي پاك است.مي دانم كه چون با همه نيرو تيري بيندازم،پيكرم پاره پاره خواهد شد و خواهم مرد ولي به خاطر عشق به ميهن و ايرانم اين كار را خواهم كرد.پس برهنه شد و آن كمان بزرك و سنگين را با نيرويي كه خداوند به وي بخشيده بود آنچنان كشيد كه تا نهايت،زه باز شد و تير را رها ساخت و آن چنان كه گفته بود بدنش پاره پاره شد و بمرد.به فرمان خداوند,باد آن تیر را از کوه رویان به دورترین نقطه خراسان,جایی میان فرغانه و طبرستان برد و تیر به درخت گردوی بزرگی برخورد کرد.مسافت چنان بود که گویندهزارفرسنگ می شد و منوچهر و افراسیاب بدین مرز با هم صلح کردند؛ از آنگاه به بعد زرتشتیان به یادبودچنین ماجرایی در روز تیر از ماه تیر یعنی 13 تیربا پاشیدن آب به یکدیگر این روز را جشن می گیرند.بر اساس روایات و بیانات جشن تیرگان در شهر آمل باشکوه تر از سایر نقاط برگزار میشد.هر سال مردم آمل در روز جشن آبریزگان-تیرگان-به کنار دریای خزر می رفتند و تمام روز را به آب بازی و پایکوبی می پرداختند.

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶

لكه ننگ رو دامن هيچ كس

امروز 12 تيرماهه. چند سال قبل تو يه همچين روزي 290 نفر آدمي كه شايد بدشانس ترين انسانهاي روي زمين بودند تو يه هواپيمايي نشستند كه قرار بود توسط موشكهاي يك ناو هواپيمابر آمريكايي ساقط بشه. بيش از 60 نفر از اين آدمها بين 2 تا 6 سال سن داشتند و از اين همه حتي يكنفر هم جان سالم به در نبرد. راستش نمي دونم گناه مرگ اين همه آدم به گردن كيه؟شايد هم اصلاً قرار نيست كسي اينو بدونه.شايد قرار نيست اين لكه ننگ دامن كسي رو بگيره و اين خودش نشانه عمق فاجعه است. مي تونم بفهمم خانواده هاي داغدار اين آدمها با ديدن اجساد عزيزانشون روي دريا چه احساسي پيدا مي كنند. من كه هيچكدوم از اين آدمها رو نمي شناسم هر وقت از صفحه تلويزيون اون صحنه ها رو براي چند دهمين بار مي بينم روحم پريشون مي شه و بغضي گلوم رو مي گيره كه توصيف كردني نيست. حتي غذاي خوشمزه اي كه خانم شين زحمتش رو كشيده رو ميز يخ مي كنه و من نمي تونم بهش بگم چه مرگمه. فقط سكوت مي كنم.و در پاسخ به نگاه غمگينش كه مي دونم دليلش احساسيه كه هم جنس احساس منه فقط به زحمت يه لبخند بي معني و بيجا به لب ميارم. مبادا فكر بكنه كه دل همسرش قد دله يه جوجه است. دلم مي خواد گريه كنم. اما گريه واسه اين غصه زيادي كمه. حيفه در سوگ 290 نفر هموطن بيگناه فقط گريه كرد. كاش مي شد كاري كرد. كاش مي شد دادي زد. گله اي كرد، كاش مي شد اين موضوع رو پيگيري كرد، كاش مي شد مسببين اين جنايت رو مجازات كرد، كاش مي شد جلوي تكرار چنين جناياتي رو به هر شكل و درهر كجا گرفت، كاش ميشد دل اونهايي رو كه عزيزي رو اين جوري از دست دادن التيام داد و هزاران اي كاش ديگه. روح همه اون هموطنان بيگناه شاد و يادشون گرامي