یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

تبريزنامه1



قصد دارم اگه بشه يه كم از تبريز و مردمش براتون بگم البته اگه طولاني شد 2 ، 3 بخشش ميكنم تا اگه دوستان خواستند احتمالا وصلتي انجام بدند و با تبريزي ها فاميل بشند در جريان باشند البته اين ديده ها و شنيده هاي من از يه تعداد آدم خاصه و خب ممكنه عموميت نداشته باشه ولي خب خيلي هم بي ربط نيست.
پدر من خيلي اهل مسافرته و به همين دليل هم اكثر عيد ها ما اين ور و اون ور ميرفتيم اونم به جاهايي كه معمولا نرفته بوديم بنابراين تا قبل از 15 سالگي اكثر نقاط ايران رو ديده بودم ولي هيچ وقت فرصت نشده بود بريم غرب و شمال غربي ايران رو ببينيم دليل عمده اش هم اين بود كه ما مسافرت هامون غير از شمال رو، عيد ميرفتيم و خب مي دونيد اون مناطق عيد سرد هستند هميشه بابا ميگفت امسال تابستون ميريم تبريز ولي خب هيچ وقت تعطيلات تابستاني اونقدر بلند نبود كه بتونيم بريم و به طبع ترجيح ميداديم بريم شمال كه نزديكتره
تا اينكه من خانواده ام رو آرزو به دل نذاشتم و يه شوهر تبريزي كردم اولين بار هم 2،3 هفته مونده به جشن نامزديمون رفتم تبريز. هميشه فكر ميكردم از اونجا كه زبان رسمي مملكت فارسيه احتمالا تو يه جايي مثل تبريز هم مردم فقط تو خونه هاشون تركي حرف مي زنند اما خب تو تبريز پيش فرض همه تركند مگه عكسش ثابت شه بنابراين همه ، همه جا تركي صحبت ميكنند( جاتون خالي سر همين ندونستن زبان تركي نزديك بود آمپول خواهرم كه حالت تهوع داشت رو به من بزنند وآمپول من كه دچار آلرژي شديد شده بودم رو به خواهرم) دفعه اولي كه رفتيم تبريز با اينكه مدتش خيلي كوتاه بود ولي يه برنامه فشرده گذاشتيم و تقريبا تمام جاهاي ديدني شهر تبريز رو در يه صبح تا ظهر گشتيم خنده دار اينكه من به شدت دچار حساسيت شده بود و كلي كورتون بهم زده بودن و حسابي خواب آلوده بودم ولي با اين حال منم با بقيه همراه شدم و رفتم همه جا رو ديدم جاهايي مثله مسجد كبود ،مقبره الشعرا،يه موزه كه كنار مسجد كبود بود و يادم نيست اسمش چي بود، بازار تبريز،ميدون ساعت ،شاه گلي و جاهاي ديگه، ميدونيد قبل از اينكه با تبريزيها آشنا بشم چيزهايي ازشون شنيده بودم مثلا اينكه خيلي با سليقه اند كه البته نه همه ولي اكثرا اينطوري هستند مادر شوهر من نهايت سليقه است من وقتي فكر ميكنم اين همه كار رو چه جوري انجام ميده سرم گيج ميره از طرف ديگه شنيده بودم خيلي فارسها رو تو خودشون قبول نميكنند كه البته من اين يكي رو اصلا نديدم گرچه آقاي الف اعتقاد داره كه اينجوري هست ولي من اينقدر سريع با اين خانواده جور شدم كه نگو و نپرس تازه من خيلي آدم خونگرمي نيستم...
پي نوشت:ديدين بالاخره من ليست دوستا مو درست كردم

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
منتظر ادامه سفرنامه می مونم ببینم چی میشه
مطمئنم خاطرات خوشی از اونجا دارید

خاتونك گفت...

che soojeye jalebi peyda kardi, zood ghesmat haye badi ham benevis. doostat gheyr az man hame az afrade shahire weblogestan hastan!!

آقاي الف گفت...

تبريز براي من فقط يك زادگاه يا موطن مادري نيست. صرفنظر از نقاط قوت و ضعف عمومي و فردي كه طبعاً در همه جا با شدت و ضعف هاي مختلف قابل مشاهده است، بعضي موجوديت ها في نفسه ارزشمند و ارزش مدارند.اگر جايي غير از تبريز متولد مي شدم گمان مي كنم كه با اين طرز تفكر هم از تبريز و هم از عموم ويژگي هاي فرهنگي اونجا خوشم مي اومد. اصلاً قصدم بزرگ نمايي يا تعريف نيست و حقيقت اينه كه اونجا هم مثله خيلي جاهاي ديگه اشكالات و ضعف هاي گاهاً حتي بغرنجي وجود دارد اما اگر اهل ظاهر و زيبايي هاي ظاهري نيستيد و خوبي بيش از زيبايي اهميت مي ديد اون مناطق و فرهنگ و مردمش رو هم آزمايش بكنيد

خانم شين گفت...

خاتونك جونم آخه اگه لينك وبلاگ ما رو تو وبلاگت نميذاشتي هي هم به من لينك نميدادي كي منو ميشناخت؟!!!!