شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۶

زرتشت و اندیشه عدم خشونت

از طرف یکی از دوستان خانم شین به عنوان شادباش شب یلدا، پیغام بسیار زیبا و پرمحتوایی دریافت کردیم که به جرات زیباترین پیغام شادباشی بود که تا به حال به دستمان رسیده بود. جمله ای از زرتشت، پیامبر بزرگ ایران زمین بود با این مضمون که "ستیز من، تنها با تاریکیست. برای ستیز و نبرد با آن شمشیر بر نمی کشم، چراغ می افروزم". وقتی خانم شین این جمله را برای من خواند راستش صداش ده ها بار تو مغزم منعکس شد و جمله تقریباً تو استخوانهام نفوذ کرد. به نظرم رسید که همه آنچه که در قالب اندیشه و فلسفه عدم خشونت قابل گفتن هست در این یک جمله خلاصه شده. راستش می خواستم در موردش زیاد بنویسم. اما حیفم آمد با آلودنش به تفسیر خرابش کنم. لذا دو باره می نویسمش و همه دوستان رو به مطالعه و تحقیق در اندیشه های زرتشت و آئین بهی و مقایسه اون با هر آنچه که تا کنون دیده، شنیده و خوانده اند دعوت می کنم:
ستیز من تنها با تاریکیست. برای ستیز و نبرد با آن شمشمیر بر نمی کشم، چراغ می افروزم

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۶

تجربه اين روزها 1

شايد بد نباشه براي اينكه از سستي دربيام يه كم در مورد حال و احوال 2،3 ماه گذشته‌ام بنويسم
بدتر از همش حالت تهوع مداومه كه معلوم نيست كي به سراغت مياد صبح ، ظهر،شب چند روز اول اينقدر اذيتم كرد كه يه 10 روزي سر كار نرفتم تمام مدت يا روي كاناپه دراز كشيده بودم يا در حال....... طرف يخچال هم نميتونستم برم كه اگه آقاي الف به دادم نمي‌رسيد از گرسنگي ميمردم يه قسمت بد ديگش اينه كه خوردن تنها چيزيه كه حالت تهوع من رو برطرف ميكنه بنابراين همه زحماتم در جهت كم كردن وزن باد فنا شد و اگه يك خانم باردار در طول 3 ماه اول بايد 1.5 تا 2 كيلو اضافه وزن داشته باشه بنده 5 كيلو چاق شدم
يه مصيبت ديگه هم اين جامعه پزشكان محترم زنان زايمان هستند به نظر ميرسه بديهي ترين چيز در مورد يه خانم باردار حضور همسرش در جلساتي است كه به دكتر مراجعه ميكنه ولي خدا رو شكر كه اكثر پزشكان خانم زنان و زايمان مرد كه مي‌بينن انگار جن ميبينن و از 2 كيلومتري اتاقهاي انتظار علايم هشدار دهنده درباره عدم حضور آقايون به چشم مي‌خوره
بنابراين يك متخصص بسيار معروف مرد به ما معرفي شد كه با كلي بدبختي و عز و التماس از 2 ماه زودتر تونستيم براي شنبه‌اي كه گذشت ازش وقت بگيريم به من ساعت 3 وقت داده بودند ما سر ساعت 3 به مطب رسيديم و در مقابلم با چشمان بهت زده يك جمعيت عظيم رو ديدم كه در سالن انتظار بيرون مطب منتظر باز شدن در ايستاده بودند و هاج و واج مونده بودم كه يعني همه اينا ساعت 3 وقت دارند خلاصه بعد از يك ربع درب مطب باز شد و ما وارد يك هفت خوان رستم شديم اول همه بايد به منشيهاي محترم يك شرح مختصر احوال مي‌دادم تا پرونده تشكيل بشه بعد هم نوبت به مشاورها بود كه كلي سوال بپرسند و داروها،آزمايشها و سونوگرافي و هر چيز لازم ديگه رو تو دفترچه‌ات بنويسند بعد هم ميرسيدم به يك پزشك خانم همكار آقاي دكتر كه همون حرفهاي مشاورها رو تكرار كرد وصداي قلب بچه رو گوش داد فقط جاي شكرش باقي بود كه آقاي
الف رو هم راه داد و بعد هم همه اظهار نظرها رو موكول كرد به بعد از انجام آزمايشات و سونوگرافي و ما در طي اين مراحل اصلا و ابدا چشممون به جمال آقاي دكتر روشن نشد كه نشد البته قصه به اين سرعتي كه من گفتم طي نشد و ما يك 2 ساعت تو مطب حضور داشتيم
حالا داشته باشيد قصه سونوگرافي رو كه حتما هم بايد يك جاي خاص انجام شه البته با اين توضيح كه سونوگرافي خاصي نيست و يك سونوي معموليه ديروز زنگ زدم كه براي هفته بعد وقت بگيرم فرمودند اولين وقتشون آخر ديماه و در صورتيكه خيلي عجله دارم ميتونم برم از ساعت 9 بشينم شايد بعدازظهر نوبتم شه خلاصه كه اين قصه سر دراز داره و اميدوارم عاقبت كار ما ختم به خير بشه الهي آمين
پي نوشت:الميرا جان اگه به نتيجه رسيدي منم خبر كن

شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۶

سستي

ملودي عزيز چيستان 2 پست قبل سر كاري نبود و حالا يك موجود 10 هفته‌اي آروم آروم در وجود من بزرگ ميشه خيلي حال و احوال روبراهي ندارم يعني فكر ميكنم بدنم از لحاظ فيزيكي خيلي بهم ريخته است و احتمالا آمادگي اين تغييرات رو نداشته اميدوارم كم كم اوضاعم بهتر بشه و به روال سابق برگردم هرروز به وبلاگ همه سر مي‌زنم بعضي شبها خوابتون رو ميبينم يك شب خواب ناتالي عزيز رو ديدم و صبح دلتنگ از خواب بيدار شدم تو خواب ميديدم كه ميگه حال آقاي ن خوب نيست و من داشتم بهش دلداري مي‌دادم يك شب خواب خاتونك عزيز و ناز پندار گلم رو ديدم كه تو بغلم بود و هي بوسش مي‌كردم صبح از دلتنگي نمي‌دونستم چيكار كنم دلم مي‌خواست وقتي الميراي نازنين نوشت كه نينيشو از دست داده يه چيزي بگم كه ناراحتيش كم شه ولي نمي‌دونستم چي دلم مي‌خواست از پوپك در مورد حالش و احساسش اين روزها بپرسم دلم مي‌خواد وقتي نوشته‌هاي زيباي اون يكي خانم شين رو مي‌خونم يه چيزي در تمجيد نوشته‌هاش بگم دلم مي‌خواست باز با فرانكلين خوش و بش كنم اما زبانم كاملا بسته است نمي‌دونم چرا كاش اين ركود و نخوت زودتر برطرف بشه كاش