یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

راز

يك هفته‌اي هست كه تحت تاثير فيلم راز تصميم گرفتم صبحها با وجود مصيبتي كه موقع از خواب بيدار شدن دارم لبخند بزنم به خاطر چيزهايي كه دارم تشكر كنم و آرزوهاي بزرگ بكنم و هر روز چند دقيقه‌اي رو به آرزوهام فكر كنم ديروز در يك اقدام عجيب mp4 player رو گذاشتم تو گوشتم و بلند بلند زدم زير آواز همش منتظر بودم همسايه زنگمون رو بزنه يه چيزي بهم بگه تازه بعدش كلي احساس رضايتمندي كردم. موقع ورزش كردن ديگه به زمان و كالري ها نگاه نميكنم بلكه سعي ميكنم شاد باشم و خودم رو بسپارم دست آهنگ و براي خودم برقصم سعي ميكنم اجازه ندم چيزي ناراحتم كنه. سخته خيلي سخت مخصوصا براي مني كه مدتهاست عادت كردم غر بزنم و حرص بخورم ولي من همه تلاشم ميكنم كه اين روند رو عوض كنم فعلا كه يك هفته اي دووم آوردم حالا براي اينكه صبح اول صبحي روي لبهاي شما هم لبخندي بشينه و پر از انرژي بشين تو اين روز تابستوني ابري اين شعر سيمين بهبهاني رو كه صبح تو يه وبلاگ ديدم براتون ميذارم

گفتی که: می بوسم تو را، گفتم: تمنا می کنم
گفتی: اگر بيند کسی، گفتم: که حاشا می کنم

گفتی: ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم: که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی: چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم: که من خود را در او عريان تماشا می کنم

گفتی: اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو؟ا
گفتم: که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی: اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم؟ا
گفتم: ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

اينم يه تصوير زيبا كاش يه خونه كنار اين درياچه فوق العاده داشته باشم
پي نوشت :اگه بهر دليلي نتونستيد تصوير رو ببينيد بگيد مستقيما بذارمش رو وبلاگ

هیچ نظری موجود نیست: