پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۵

عدم تعادل

خاتونك عزيزم پرسيده كه چرا اينروزها نمي نويسم واقعيت اينه كه يه چند باري خواستم درباره آرين كوچك و مشكلي كه براش پيش اومده و بحثي كه توي نظر خواهي اين وبلاگ بود بنويسم اما ياد چهره معصوم آرين كه مي افتادم فقط اشك تو چشمام جمع ميشد و نمي تونستم چيزي بنويسم نمي دونم دربارش شنيدين يا نه اخبار مربوط بهش تو اين وبلاگ هست
بحث تو نظر خواهي رو كه ديدم اتفاقي كه حدودا سه سال پيش افتاد رو به خاطرم آورد البته تقريبا برعكس اين حالتي كه الان پيش اومده من يه همكار داشتم كه يه روز اومد سر كار و گفت خواهر 18 سالش كه اتفاقا من هم ديده بودمش و سابقه هيچ مريضي هم نداشت روز گذشته وقتي از خواب بلند ميشه ميبينه جاهاي مختلف بدنش كبود شده بعضي جاها بزرگ و بعضي جاها كبوديها كوچكتر بوده سريع ميرسوننش بيمارستان بعد از كلي آزمايش گفتند كه مغز استخوانش به خواب رفته و بدن گلبول سفيدي توليد نمي كنه و اون كبوديها هم براي اين بوده كه بعضي از رگها و مويرگها پاره شدند يادم اونروز وقتي اين خبر رو شنيديم همه به تكاپو افتادند كه يه جوري كمك كنند يكي از همكارها با هزار زحمت از يه فوق تخصص خون كه سالي يه بار هم وقت نميداد وقت گرفت ولي پدر اين دوست ما كه شغل خيلي مهمي داشت و البته امكانات مالي خوب دخترش رو بستري كرده بود توي بيمارستان وابسته به ارگاني كه توش كار ميكرد واون بيمارستان هم يه بيمارستان خيلي معمولي بود و به هيچ نحوي از انحا هم حاضر نبود جاي ديگه اي ببرتش حتي پيش يه دكتر ديگه يادمه اونروزها اينقدر من نگران حال اين دختر بودم كه مرتب سردرد داشتم خلاصه بعد از مدتي گفتند بايد پيوند مغز استخوان انجام شه از شانس بد اين دختر پس از آزمايش معلوم شد نه مغز استخوان خواهرش بهش ميخوره و نه برادرش بعد بهشون گفتيم يه مركز پيوند مغز استخوان توي آلمان هست كه احتمال 60 درصد بتونه خوب شه كه به نظر احتمال بالايي بود چون در اين مواقع اگه به آدم بگن 1 درصد هم آدم دل ميبنده اما اين پدر با وجود مكنت مالي هيچ كاري نكرد و من هر وقت از دوستم ميپرسيديم چه خبر؟ ميگفت رفتيم براش نبات گرفتيم ميخواهيم ببريمش مشهد و چيزاي از اين دست. آخرش هم اين بنده خدا فوت كرد. نمي دونم چرا ما يا داريم از اين ور ميافتيم يا از اونور

۴ نظر:

آقاي الف گفت...

خيلي حالم گرفته شد. خصوصاً وقتي عكسهاشو ديدم. به دعا بي اعتقاد نيستم اما فكر نكنم به تنهايي كاري از پيش ببره.اميدوارم عقلمون از دست ايمانمون آزاد بشه همونطور كه ايمان و باورهامون از عقلمون آزاده

خاتونك گفت...

اتفاقی که برای آرین افتاده حال همه رو بد کرده . من که از وقتی فهمیدم همه اش جلوی چشمم میاد. در مورد نبات و این چیزا هم چی بگم؟ فقط تا حالا ندیدم کسی با این چیزا شفا گرفته باشه

ناشناس گفت...

ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟ جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک ميدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پيشم

ناشناس گفت...

سلام
مثل اینکه روزمرگی هاتون هم شده قسمتی از روزمرگی هاتون که بهش عادت کردید و دیگه نمینویسید