دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

عدم خشونت

خشونت در همه ابعاد زندگي روزمره آدم ها در سراسر جهان ديده مي شه. از رانندگي گرفته (خودمو مي گم اگه باورتون نمي شه از خانم شين بپرسين) تا سياست و اقتصاد و الي آخر. راستش سالها پيش يكبار فيلمي از زندگي گاندي ديدم و از همون جا به فلسفه عدم خشونت و الگوي مبارزه منفي علاقمند شدم. كتابهايي در مورد گاندي و همينطور كتابهايي از راسكين و چخوف در اين رابطه خوندم و از اون به بعد سعي كردم هر چي كه ياد گرفتم رو به صورت آزمايشي و مقطعي تو زندگي روزمره خودم اعمال كنم. گرچه خيلي سخت بود و در موارد بسياري هم به دليل ضعف هاي شخصي من با شكست همراه بوده اما در مجموع تفكر سازنده و اثر بخشيه. اينكه وقتي عصباني مي شيم آرامش خودمون رو حفظ كنيم، بيشتر فكر كنيم و شان انساني همديگر رو محترم بدونيم و بعد ضمن تلاش راسخ براي حفظ حقوق حقه خودمون اقدامي به عمل بياريم، يا وقتي كسي حرف مخالف يا حتي بي ربطي از نظر ما مي زنه صبور باشيم و بهش اجازه بديم حرفش رو تو يك فضاي آروم و منصفانه و البته امن بزنه و بعد ضمن رعايت همون شرايط قبلي باهاش وارد گفتگو و نه مجادله و احياناً مقابله بشيم، يا وقتي كسي اشتباهي مي كنه و گوشش هم به حرف هيچ كس بدهكار نيست تجربه رو حق اون بدونيم و تلاش كنيم تا حد امكان اثرات منفي و احتمالي كار اون فرد رو خنثي بكنيم و موضوعاتي از اين دست گرچه تو كتاب ها زيادند اما نمونه هاي عملي زيادي هم در عرصه هاي مختلف زندگي اعم از سياست و اقتصاد و زندگي شخصي و غيره داشته و داره. يادمه نوجوان كه بودم خيلي هزينه ها از بابت اعمال خشونتي كه ريشه در خيلي چيزهاي پيرامونم داشت مي پرداختم. از تنبيه بدني تو مدرسه گرفته تا آسيب هاي روحي و رواني كه هنوز هم اثراتش از بين نرفته طوري كه بعضاً حتي تو بيداري هم دچار كابوسش مي شم. يك روز بعد از يك دعواي حسابي با يك هم مدرسه اي كه خيلي هم برام گرون تموم شده بود براي اولين بار نشستم و در مورد كاري كه كرده بودم و كارهاي ديگه اي كه مي تونستم و نكرده بودم فكر كردم. نتيجه اي كه گرفتم جالب بود. كاري كه كرده بودم احمقانه ترين، ابتدايي ترين و پرهزينه ترين انتخاب ممكن بود. هر انتخاب ديگه اثربخش تر و عقلاني تر از انتخابي كه كرده بودم مي بود. از اون روز به بعد تصميم گرفتم كمتر دعوا كنم، كمتر فرياد بكشم، كمتر توهين يا تمسخر بكنم، حتي كمتر انتقاد كنم، كمتر بكوبم و حتي اين روزها موقع رانندگي كمتر بوق بزنم و براي راه گرفتن حرص بزنم. گرچه راستش خيلي وقت ها نتونستم ولي دارم تلاش مي كنم كه انجامشون بدم و مي دم. رگه هاي اعمال خشونت بعضي وقت ها اونقدر باريك و ظريفه كه حتي شناختنشون سخته چه برسه به رفعش. آدم هايي كه اين جوري فكر مي كنن هرگز تلاش نمي كنن چيزي رو كه باور دارند بد و زشته به طور مستقيم و با تهاجم و تخريب از بين ببرن. بلكه تلاش مي كنن زمينه هاي بروز اون رو در يك بازه زماني منطقي و مطلوب از بين ببرن. وقتي زمينه از بين رفت نمود اون هم خود به خود از بين مي ره بدون اينكه شدت و خشونتي اعمال شده باشه.اينجوري تلاششون اثر بخش تر، ماندگارتر و عمقي تره. جالبه كه خيلي ها از خيلي مسيرهاي متفاوت و حتي متضاد به اين نقطه رسيدن و بهش باور پيدا كردن اما نبايد اين تفكر رو با تسامح و پشت گوش انداختن و حتي بعضاً با كنار آمدن و تسليم شدن اشتباه گرفت. اين موضوع براي خودم من بعضاً مساله است و خيلي وقت ها تشخيصش برام سخت مي شه. ببخشيد كه خيلي طولاني شد. تا بعد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ایمان و تعصب از هر نوعش باعث ایجاد خشونت هست. من فکر میکنم اگر بتونیم به خودمون بقبولانیم که کامل نیستیم و هر کدوم از عقایدمون و تصمیماتمون میتونه اشتباه باشه اونوقت کمتر عصبانی میشیم و به تبع اون حرکات احمقانه کمتری ازمون سر میزنه.

ناشناس گفت...

ای بابا من نمی فهمم چرا کامنتهای من پابلیش نمیشن؟؟!! گفته بودم که فلسفه عدم خشونت امتحانش رو پس داده و جواب داده. منتها مردم غالبا باور نمی کنن که میشه با عدم خشونت به نتیجه رسید و در پاسخ به بدی دیگران باید بدی کرد
خاتونک