یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

خوشبختي

چند شب پيش باز داشتم با خودم ذكر مصيبت ميكردم از همه جا و همه كس گله و شكايت و به هر چي كه فكر كنيد داشتم تو ذهنم گير ميدادم از دندونهاي رادبد گرفته تا دير اومدن آقاي الف و هزار تا چيز ديگه. يك دفعه تمام سالهاي زندگيم مثل يك فيلم از جلوي چشمم گذشت و ناخودآگاه لبخند زدم براي اولين بار تو همه اين سي و يك سال من از كيفيت زندگيم راضي بودم و از هيچ اتفاقش پشيمون نبودم و از همون شب هم يه آرامش خاصي دارم شما هم اينكار بكنيد همه چيز رو در كنار هم بچينيد و ببينيد آيا به برآيندش لبخند ميزنيد يا نه آره ممكنه ميتونسته خيلي بهتر باشه ولي با تجربه امروز كه نميشه براي ديروز نسخه پيچيد

هیچ نظری موجود نیست: