شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۶

سستي

ملودي عزيز چيستان 2 پست قبل سر كاري نبود و حالا يك موجود 10 هفته‌اي آروم آروم در وجود من بزرگ ميشه خيلي حال و احوال روبراهي ندارم يعني فكر ميكنم بدنم از لحاظ فيزيكي خيلي بهم ريخته است و احتمالا آمادگي اين تغييرات رو نداشته اميدوارم كم كم اوضاعم بهتر بشه و به روال سابق برگردم هرروز به وبلاگ همه سر مي‌زنم بعضي شبها خوابتون رو ميبينم يك شب خواب ناتالي عزيز رو ديدم و صبح دلتنگ از خواب بيدار شدم تو خواب ميديدم كه ميگه حال آقاي ن خوب نيست و من داشتم بهش دلداري مي‌دادم يك شب خواب خاتونك عزيز و ناز پندار گلم رو ديدم كه تو بغلم بود و هي بوسش مي‌كردم صبح از دلتنگي نمي‌دونستم چيكار كنم دلم مي‌خواست وقتي الميراي نازنين نوشت كه نينيشو از دست داده يه چيزي بگم كه ناراحتيش كم شه ولي نمي‌دونستم چي دلم مي‌خواست از پوپك در مورد حالش و احساسش اين روزها بپرسم دلم مي‌خواد وقتي نوشته‌هاي زيباي اون يكي خانم شين رو مي‌خونم يه چيزي در تمجيد نوشته‌هاش بگم دلم مي‌خواست باز با فرانكلين خوش و بش كنم اما زبانم كاملا بسته است نمي‌دونم چرا كاش اين ركود و نخوت زودتر برطرف بشه كاش

هیچ نظری موجود نیست: