پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵

مديريت در ايران

يادمه بچه كه بودم هميشه بزرگترها طوري حرف مي زدند كه انگار تو دنيا فقط دو تا شغل هست يكي پزشكي و يكي هم مهندسي. هيچ كس هم نگفت يا شايد عقلش نرسيد به ما بگه كه اگه پزشك يا مهندس نشديم و مثلاً كشاورز يا كارگر كارخونه شديم اشكالي نداره و چيزي از آدميت ما كم نمي شه يا مهمتر از همه اينكه يك جامعه بيش از دكتر و مهندس به مدير و برنامه ريز احتياج داره كه اين آدم ها رو هم تو رشته هايي مثل اقتصاد، جامعه شناسي، مديريت، بازرگاني و نظاير اون تربيت مي كنند. همين شد كه طي دهه هاي اخير تو اين مملكت همه رفتن دنبال پزشك و مهندس شدن. يك تعداد كه خب موفق شدند عضوي از جامعه پزشكي يا مهندسي اين مملكت بشن. اونايي كه به زعم خودشون جا موندن يا از سر اجبار يا شانسي رفتن دنبال رشته هاي مدير ساز. اونهايي هم كه اصلاً دنبال علم و فرهنگ نبودند و همون چند كلاس مدرسه رو به ضرب و زور تجديدي و امتحانات شهريور ماه و بعدش تبصره و امثالهم گذرونده بودند رفتن تو كار بازار و شدند به قول خودش اهل بيز و نبض اقتصاد اين كشور رو دست گرفتند. به همين دليل هم هست كه اين روزها مديران اقتصادي و فرهنگي و سياسي اين مملكت واسه پولدارهاي بازاري كار مي كنند كه از علم سر سوزني اطلاع ندارند. تكنوكرات ها و دانشمند ها هم واسه مديراني كار مي كنند كه نمي دونند اصلاً اسپرين كاربردش چيه يا مثلاً علامت انتگرال چه شكليه. به عبارت ساده تر مديريت افتاده دست يك تعداد آدمي كه يا ضريب هوشي اصلاً ندارند (چون اساساً در مور اونها موضوعيت نداره) يا ضريب هوشي اونها در حد كدو يا خياره. اينكه مي بينين اكثر آقايون يا خانوم هاي مدير در به در اين يا اون دانشگاهن شايد يكي از دلايلش همين نكته باشه. جالب اينكه بزرگي مي گفت تو انگليس انتخاب اول باهوش ترين آدم ها اول اقتصاد و مديريت بعد رشته هاي ديگه. به همين دليل اونجاها عموماً وقتي با يك مدير صحبت مي كني متوجه مي شي كه در رابطه با موضوع مورد بحث اگر بيشتر از تو حاليش نيست كمتر هم نمي فهمه. اينو گفتم چون اين روزها حالم از هر چي مديره به هم مي خوره

۳ نظر:

خانم شين گفت...

اصولا مديريت از يه حس ناشي ميشه يعني كافيه اون احساس والبته بند پ رو داشته ديگه بقيه اش حله دانش نميخواد من توي تموم اين سالهايي كه كار كردم يه دفعه يه مدير درست و حسابي با دانش بي پارتي ديدم كه بعدها هم شنيدم بنده خدا در شركتشو تخته كرد و رفت

خانم شين گفت...

اصولا مديريت از يه حس ناشي ميشه يعني كافيه اون احساس والبته بند پ رو داشته ديگه بقيه اش حله دانش نميخواد من توي تموم اين سالهايي كه كار كردم يه دفعه يه مدير درست و حسابي با دانش بي پارتي ديدم كه بعدها هم شنيدم بنده خدا در شركتشو تخته كرد و رفت

خاتونك گفت...

دیگه از این پس بعد از مدیران بی سواد و کدو و خیاری!!! باید منتظر دکتر و مهندس های نابغه هم باشیم با این وضعیت دانشگاهها و فروش سوالات کنکور