دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

آزادی خرمشهر و کتاب دا

چند ماهی است که چاپ هشتاد و دوم کتاب حدود هشتصد صفحه ای دا زیر دستمه و من هنوز نتونستم که تمومش کنم. از بس که خوندن صفحه صفحه این کتاب برای سخته. هیچوقت بیشتر از 10 صفحه اش رو نمی تونم بخونم و وقتی می خونم اونقدر داغونم می کنه که بعضی وقت ها چند روز حالم خوب نیست.

من از جنگ همیشه ترسیدم و همیشه از خدا خواستم که هیچ ملتی رو به جنگ دچار نکنه. هیچوقت هم نه از جنگیدن ونه ازهیچ پیروزی و شکستی در هیچ جنگی دچار غلیان احساسات و عواطف و غرور و اینجور قصه ها نشدم. اما برای اولین بار با خوندن واقعیت های ثبت شده در این کتاب به داشتن هموطنان گمنامی از آن دست که در این کتاب ازشون یاد شده و شاید امروز نیستن که جزو خانوادهای معظم ومعزز باشند با تمام وجود افتخار کردم. یادشون گرامی

هیچ نظری موجود نیست: