شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵

يك شب عجيب در تهران

ديشب خونه خواهرم مهمون بوديم مهمونيش چيز عجيبي نداشت اما ماجرا از اونجا آغاز شد كه يكي از مهمونها ساعت 8:35 پرواز داشت و حدود ساعت 7:30 از خونه رفت بيرون ساعت 8 رسيد فرودگاه و تازه فهميد كه كيف پولش رو جا گذاشته بنابراين زنگ زد تا كيفش رو با آژانس بفرستند از ساعت 8 تا 8:10 كه آژانس بياد برف گرفت و تو همين 10 دقيقه هم كار به جايي رسيد كه آژانس مربوطه به زحمت تونست كوچه رو كه كمي هم سر بالاييه بياد بالا. خلاصه كيف رو بهش دادند و كلي سفارش كردند كه سريع بره. از ساعت 8:30 ارتباط تلفني بين خونه و فرودگاه ديگه قطع نشد چون آژانسي نرسيد بود و اين ارتباط ادامه داشت تا ساعت 11:30 كه آژانس رسيد ناگفته نمونه كه فردي كه پرواز داشت رفت پدر بنده خداش تو فرودگاه منتظر آژانس بود ساعت 11:40 تصميم گرفتيم خداحافظي كنيم و بريم خونه اومديم بيرون ديديم نيم متر برف نشسته. نشستيم تو ماشين مصيبت از همين جا شروع شد كنترل به هيچ عنوان دست راننده نبود و ماشين به شكل خطرناكي سر ميخورد و هر لحظه احتمال داشت به ماشينهايي كه پارك بودند برخورد كنه خلاصه با مصيبت و چند تا سكته ناقص رسيديم به خيابان اصلي كه ترافيك شروع شد ترافيك كه چه عرض كنم همه كاملا ايستاده بودند و ماشينها تكون نميخوردند از پليسهاي زحمت كش و ماشينهاي شهرداري هم براي كمك به ماشينهاي كه همينطوري دور خودشو ميچرخيدند و سر ميخوردند هيچ خبري نبود بنده خداها خب حتما خواب بودند. يه ماشين عروس هم تو ترافيك بود كه گلهاي روي ماشين كاملا زير برف مدفون شده بودند عروس و داماد هم كه احتمالا حوصلشون از هم سر رفته بود هر كدوم يه طرف رو نگاه ميكردند. خلاصه بعد از نزديك به يك ساعت يه فاصله 500 متري رو طي كرديم و رسيديم به ميدون كه فهميديم مسير بالا و پايين بسته است و فقط ميتونيم دور بزنيم جالب اينه كه موقعيكه تو ترافيك بوديم من كلي كارگر تو خيابون ديدم كه نميدونستم اين موقع شب اينجا چيكار ميكنند اما بعدا كاشف به عمل اومد كه اين بنده خداها جهت هل دادن ماشينهاي مانده در برف و كسب درآمد تو خيابون هستند بالاخره همه بايد نون بخورند. بگذريم ‏‏‏‏با كلي مصيبت مسير رو برگشتيم و ماشين رو كنار خيابون گذاشتيم و 1 كيلومتر پياده روي كرديم و دوباره برگشتيم خونه خواهرم اينم بگم كه اون بنده خدايي هم كه قرار بود از فرودگاه برگرده تا صبح به خونه نرسيد و كنار خيابون تو ماشين شب رو به صبح رسوند .

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوب شد درست فکر کردید و برگشتید خونه خواهرتون و گرنه تا صبح مهمون خیابونهای تهران بودید

ناشناس گفت...

khoda nakone tooye en shahr ye barooni barfe chizi beyad hame chi hame ja tatele .mosibate.

خاتونك گفت...

این که اصلاً در شهر زیبای ما عجیب نیست!خدا قوت بده شهردار و تمام عوامل و دست اندرکاران را! دلم برای اون عروس و داماده سوخت.