سهشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵
دلتنگي
وقتي اينقدر فاصله ميافته بين پستهاي اينجا دچار يه حس دلتنگي ميشم احساس بيخبري بهم دست بده يه حس بد كه نميدونم اسمش رو چي بذارم. دور و بريام هميشه از اينكه من تاريخ تولد همه يادم هست و اصرار دارم روز تولد همه بهشون زنگ بزنم تعجب ميكنند ولي من فكر ميكنم رابطه بين انسانها چيزي نيست كه حاصل يه شب و دو شب باشه بنا براين حيفه وقتي يه رابطه رو ميشه با يه كار كوچيك كه تو يه روز عزيز براي طرف مقابلت انجام ميدي حفظ كرد اينكار رو نكني. اين روزها سرم بدجوري به خاطر كار شلوغه آقاي الف هم كه بد تر از من بنابراين اين پست رو به منزله همون كار كوچيك ببينين كه نميخوام رابطمو با اين دنياي مجازي و دوستاي ناديده مجازي از دست بدم ببخشيد اگه حرف و سخن با ارزشي توش نيست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
از جایی می گذشتم فکر کنم طرفهای غرب تهران بود روی یک دیوار نوشته بود "خانم شین"
:دی
من هم هر روز میام یه سری میزنم و وقتی میبینم خبری نیست کلی دلگیر میشم. در ضمن اون دیوار که روش نوشته بود "خانم شین" مطمئنا غرب تهرانه. :d
kheili ham ba arzesh bood doost joon
خوش به حالمون كه اينقدر دوستاي خوب داريم. راستش من هم روز اول فكر نمي كردم وبلاگ نويسي برام اينقدر مهم بشه اما الان برام به يه خط كش تبديل شده كه باهاش بعضي چيزها رو اندازه مي گيرم. اميدوارم بتونيم به كمك هم بهترش كنيم
ارسال یک نظر